عُدْ , لَمْ يَزَلْ قَلْبي نَشيداً حَالِماً...يَشْدو بِحُبِّكَ لَحْنُهُ المَفْتونُ
برگرد که قلبم همچون سرودی از سرزمین رویاها... در عشق به تو، آواز جادویی خود را سر می دهد
عُدْ فَالكآبَةُ أَغْرَقَتْ بِظَلامِها...روحي , فَلَيْلي أَدْمُعٌ وَشَجونُ
برگرد که اندوه، در تاریکی خود، روح و روان مرا با اشک ها و ناله ها غرق در خود کرد
خَطَواتُكَ اللاّتي تَبَاعَدَ رجْعُها... كَلِمَاتُكَ اللاتي تَلاشى وَقْعُها
قدم های تو نشانی از حرکت ندارد و دایما در حال عقب نشینی هستی...
واژه های تو نیز از هم گسسته شدند
ذَابتْ جميعاً, وَالسَتائِرُ أُسْدِلتْ... في مَسرحِ الأَمَلِ الجَميلِ الغَارِبِ
همه چیز محو شد و در این نمایش آرزومندانه زیبای با شکوه...پرده به پایین آمد
عُدْ , لا تَدَعْ نَفْسي يُعَذِبُها الأَلم...وَيَکونُ فيها خافِقٌ مَحْزونُ
برگرد و نگذار تا دردها.. روح مرا آزار دهند و در آنها اندوهگین و خالی از شادابی و نشاط باشد
عُدْ فَالْحَيَاةُ – إِذا رَجَعْتَ – أَشعّةٌ...وَمَشاعرٌ سِحْرِّيَةٌ وَفُتونُ
برگرد که زندگی..اگر تو برگشتی... ریسمانی از نور خورشید به آن خواهد تابید و مملو از جادوی احساس و عشق خواهد شد
خَطَواتُكَ اللاّتي تَبَاعَدَ رجْعُها... كَلِمَاتُكَ اللاتي تَلاشى وَقْعُها
قدم های تو نشانی از حرکت ندارد و دایما در حال عقب نشینی هستی...
واژه های تو نیز از هم گسسته شدند
ذَابتْ جميعاً, وَالسَتائِرُ أُسْدِلتْ... في مَسرحِ الأَمَلِ الجَميلِ الغَارِبِ
همه چیز محو شد و در این نمایش آرزومندانه زیبای با شکوه...پرده به پایین آمد