أهوازُ هذه التي
اهواز… همان زیبایی که…
تَقُولُ كَمْ تُحِبُّني
آن زن به من می گوید که چه اندازه مرا دوست داری
تَقُولُ كَمْ تُحِبُّني أَقُولُ أُنْظُري السَمَاء
آن زن به من می گوید که چه اندازه مرا دوست داری
به او جواب می دهم که نگاهی به آسمان بنداز
أَعيشُ في هَوَاكِ كَي أُضيءَ فِيهِ مِثْلَمَا
آنقدر در هوای تو زندگی می کنم تا درست مثل آن آسمان درخشان و پر نور بشوم
تُضيءُ شمسُها الضحى والريحَ أنْ تُنسِّما
آن دختر زیبای من با شنیدن این سخن همچون خورشید درخشان می شود و همچون نسیم ملایم شروع به وزیدن می کند
فتضحكُ حبيبتي والحبُّ قد نما.. نما
آن دختر زیبا لبخند بر لبانش جاری می شود و عشق خود را نشان می دهد
فَمٌ عليهِ ضحكةٌ بكِ استمدَّ ظِلَّهُ
زیبای من لبخندهای تو آن هنگام که بر لبانت جاری می شوند سایه اش تمام وجود من را فرا میگیره
وكم فمي أرادَ كم فماً يبوسُ، مثلَهُ
و چه بسیار لحظاتی بوده که هوای بوسه ای زیبا را بر لبانت آرزوه کرده ام آیا زیباتر از بوسه های من تا کنون دیده ای
وكم أرادَ قُبلةً بها يُتمُّ شَكلَهُ
و چه بسیار لحظاتی که آرزوی بوسه های تو را می کردم تا وجودم شکل می گرفت
فهكذا بفِكرتي صرتِ الحَنان كُلَّهُ
و اینگونه من در ذهنم تو را تجسم می کردم تا اینکه وجودم سرشار از مهر و محبت تو شد
أَ نَوْرَسٌ تُرى أرى إلى السَمَاءِ حَلّقَا
آیا من آن پرنده دریایی را می بینم که به آسمان خیره شده است
أمْ شَعْرُ مَنْ أحِبُّهَا كَذا سَعَى، تَألَّقَا
من گیسوان کدام دختر زیبا را دوست دارم که این چنین خود را آراسته کرده است
وحُلمي الجميلُ في سُويعةٍ تحقّقا
و یا کدامین رویای زیبا من در آن اندک زمان کوتاه به حقیقت پیوست
أهوازُ هذه التي تُحِبُّني أحبُّها
اهواز همان زیبایی که دوستش دارم و مرا دوست دارد
وهيَ الهدوءُ والسلام وهي الحنينُ قلبُها
او برای من مایه آرامش است و قلبش مملو از مهر است و محبت
وهيَ الخلودُ والسموّ كذا أرادَ ربُّها
او جادوانه است و پرشکوه و اینگونه خداوند آن را آفریده است