شاید سوالت اینه چی قراره شه
کی ساخته بشه اینجا و کی خراب بشه
شاید داری می گی چرا نیستم خودم
اوون آدمای قدیم دیگه نیستن دورم
شاید داری می گی چرا عوض شدم
منم مث بقیه تو این قفس شدم
شاید داری می گی نیس اینا افکار من
نوع برخورد و رفتار و حرفای من
شاید داری می گی خدا اصلا نیس
بگو چی می شه اگه بده قلبم ایست
اصن فرضا نیس بگو مغزت چی پس
زبون واسه گفتن عرضت چی پس
اگه راس می گی بگو بینم دردت چی
بگو لعنتی تفکر و عقلت چی
بگو درونت چی سرما و گرما
خالقِ خشکی ... ساحل و دریا
بگو کیه ها؟ بگو بگو کیه ها؟
توی سختیا پشتت بگو کیه ها؟
بگو جسمت اینجا و فکرت کجاس
شاید دنبال اینه عشقت کجاس
بگو روح داری جسم داری اسم داری
بگو داری می فهمی بگو حس داری!!!
بگو خدا توی منه اگه نمی بینمش
نگو وجود نداره چون نمی بینمش
من توی خودم شیطون و کشتم زود
چون بزرگترین معکوسِ رشدم بود
من مشتم موند همه جاش رو دیوار
وقتی قدم می زدم توهم کاش بودی بام
تاکه بفهمی چی گذشت بین من و خدا
یا که چرا فاصلهس بین من و شما
آخه چه حسی بالاتر از با خدا بودن؟
کنار عشقت ناخدا بودن
روی دریای عمیق لحظه ها
یه چی می خوام بگم ولی بدون فرضه ها
اونم اینه خدا یه نسخه ی نامحدود
کرده توی بدنای ما محدود
یعنی با پی ... بردن به درون خودت
می رسی به چیزایی که نبوده دورت
اینو بدون ... آدم فقط خدا نمی شه
پس رسیدن به هرچی خب آره می شه
اینو فهمیدم من توی تنهاییم
یکی نیستم یعنی این که چنتاییم
یعنی منِ عاشق، یادگیر، متفکر
با خدا، پژوهشگر، متنفر
اینا نمونس اگه بگم کلی می شه
یعنی وارد یه بحث کلی می شه
که از یه متن و آهنگ بدره
بین من و خودم کی قراره ببره؟
گاهی می گم خدا اینا کاره منه؟
این اثرا و خلقا مال منه؟
خدا این آدم قراره تهش چی بشه
چرا نمی شه که با هیچی تشبیه بشه
چرا هرچی می ریم جلو بازم هس
چرا وجودت همیشه توی ما زندهس
چرا هرچی غیر تو رو می شه انکار کرد؟
چرا میاره جلو تو من فکرام کم
خدا خیلی بزرگتر از یه مغزی
خیلی فراتر از یه حد یه فرضی
تنها چیزی که نمی شه کرد ترسیم توِ
یا که برعکس فقط تحسین توِ
بعد از کلی کلنجار و جنگیدن
من فقط و فقط اینو فهمیدم
تهش از من و تو فقط خدا می مونه
یعنی چی قراره شه؟ اونم خدا می دونه...