آخرین خنده م توی عکس
آخرین نبض م توی قلب
آخرین قطره م توی ابر
نزدیکِ مرگم روی تخت
نه دیگه نمیدم جولان
نه وقتِ بخششِ نه وقتِ جبران
دنبالِ حرکت و طغیان
دنبالِ حقیقتِ پنهانِ
روح،درگیرِ تاریکی داخلِ گور
الانه میگردم دنبالِ نور
راهنما،مسیرم شده یه کور
چون ببین لازمه هرکی یه روز
اینه که باید بفهمم کی ام؟
دارو،شفا دهنده،یا کینه م؟
مسیر و وایستم،یا اینکه برم؟
تو کدوم بُعدم،روشن یا تیره م؟
زندگی بهم فهمونده مرد باش
اما هر مسیرِ زندگی درد داشت
خنده هاش زود گذرن و باز فرداش
غم هاش،بیشتر میشن از قبل هاش
از قلبم میگم با قلم
برگه ی زندگی میخوره ورق
آشیانه هامون دورِ از هدف
آدم با مِحنت میخوره مَحَک
توی این شکّ ایم،همه از اَزَل
تهِ این مسیر بهشتِ یا اَجَل
باید بخشید یا که زد رکب؟
گاهی سکوت لازمه برا ادب
کلی حرفِ ناگفته هس تو گلوم
چیزی نمونده که نفس شه تموم
حقیقت،مرزِ حلالِ و حروم
تو یه آن،رفتم تو تاریکی فرو
مرگ یعنی خطِ ممتد
چون ببین سخته خفتن
تاریخ یعنی لوحِ رنگ باخته ای که
فقط توش نفع و گفتن
خنده،یه اضحارِ تلخ
برا اتمامِ درد
این یعنی اثباتِ جهل
مردم پیِ اتلافِ وقت
قدم هام سنگین شدن
ناخودآگاه بدبین شدم
سردرگم داخلِ خودم
یه کالبدِ بی روح،که تسلیم شدم
مرگ یعنی خوابی عمیق
پرواز به راهی جدید
دریچه که بسته شد
دریچه ای جدید ، آمد پدید
داورِ اصلی که چشمش بازه
میبینم روزی که حکم بندازه وسط
تا که تردید ها از چشم وا شه
امیدوارم حق با حق دار باشه
پس، قلم رو کاغذ
فکرم،درگیرِ بازتابِ هدف
ریشه رو سفت کردم تو این بدن
اما یه سوال پیچید تویِ سرَم
توی این شکّ ایم،همه از اَزَل
تهِ این مسیر بهشتِ یا اَجَل
باید اکثر و دید یا که اَقَل؟
باید پیِ راست باشم یا دَقَل؟
طلوعی جدید در پَسِ غروب
سکوتِ سنگینِ باعثِ چروک
فراموشی منشأِ مرگِ نه پیری
که باعثِ فلاکت میشه نه شکوه